7

رسانه در بحران یا بحران در رسانه

  • کد خبر : 7246
رسانه در بحران یا بحران در رسانه
شاید اغراق نباشد اگر بگوییم ما در عصر بحران‌ها زندگی می‌کنیم؛ بحران زیست‌محیطی، بحران فاشیسم، بحران ترامپ، بحران سرمایه‌سالاری، بحران اخلاقیات و سرانجام بحران معنا و نیهیلیسم. چه ویژگی‌ای عصر ما را بدل به عصر بحران‌ها کرده است؟ و رسانه‌ها، به‌عنوان کانال‌ها و دریچه‌های ارتباط ما با واقعیت، کجای این بحران‌ها ایستاده‌اند؟

به گزارش ما آنلاین، پیش از آنکه پاسخ بدهیم، می‌خواهم پیشینه‌ای از بحران‌هایی را تشریح کنم که گونۀ انسان پشت‌سر گذاشته؛ عصر یخ‌بندان، ده هزار سال پیش، مخرب‌ترین بحرانی است که بشر (هموساپینس) پشت‌سر گذاشته و پس از آن بوده که به شکلی بی‌سابقه‌ گونۀ خود را در زمین گسترش داده است. انسان‌ها در گذشته‌های دور خود را مقهور نیروهای توفندۀ طبیعت می‌دانستند و برای محافظت از خود در برابر طبیعت به خرافات و جادو‌جنبل پناه می‌بردند. اما کشف نیروهای طبیعی و پی ‌بردن به نوامیس طبیعت و در نتیجه پیشرفت علم و حکمت، نیروی انسان را صدچندان و انسان‌ها را به پستانداران غالب در طبیعت بدل کرد. آیا این غلبه و شوکت انسان صرفاً محصول نوعی خرد ابزاری بوده است یا نتیجۀ خرد جمعی و مشارکت انسان‌ها؟ به نظر می‌رسد پدیده‌ای که انسان را در طول روند تکامل حفظ و بقایش را تضمین کرده، تعاون و نوع‌دوستی بوده است. تحقیقات انسان‌شناسان نشان داده که انسان پستانداری ابراجتماعی است و در مقایسه با سایر پستانداران به میزان شگفت‌انگیزی دارای حس نوع‌دوستی است. ما حساسیت فوق‌العاده‌ای به نیازها و مصائب دیگران داریم. به باور ژاک لکان، فیلسوف و روان‌کاو برجستۀ فرانسوی، خودیت ما بر اثر هم‌ذات‌پنداری با خودهای دیگر و در روندی کاملاً اجتماعی شکل می‌گیرد. از نگاه لکان، انسان‌ها تنها موجوداتی‌اند که در میان اعضای آن مرز روشنی وجود ندارد.

 ترویج فردگرایی و رقابت‌جویی

در دنیای کنونی، سرشت نیک ما بر اثر ایدئولوژی فاسد فردمحوری و رقابت‌جویی که ثروتمندان، سیاست‌مداران و رسانه‌ها ترویجش می‌کنند، فاسد و خنثی شده است. امروزه رسانه‌های جریان غالب (سی‌ان‌ان، واشینگتن‌پست، نیویورک‌تایمز، فاکس‌نیوز و مانند آن) پیوندی محکم با سیاست‌مداران و صاحبان ثروت دارند و با وجود جنجال‌‌ها و هیاهوی فراوانی که هوشمندانه به آن دامن می‌زنند، حقیقت بحران‌ها برای آن‌ها فاقد جذابیت است. ما در عصری زندگی می‌کنیم که مرز دروغ و حقیقت به‌شدت مخدوش شده است و حتی عده‌ای از فلاسفۀ موسوم به پست‌مدرن از مرگ حقیقت سخن می‌گویند. واقعیت این است که حقیقت نمرده و اگر ما و رسانه‌ها دیدگاه خود را تغییر دهیم، حقیقت را خواهیم یافت، با درخششی تمام‌عیار. رسانه‌ها با پشت کردن به حقیقت، عموماً به دنبال شست‌وشوی مغزی و جا انداختن روایت‌های خود در اذهان جامعه‌اند. رسانه‌ها که باید به شکل معمول منعکس‌کنندۀ حقایق و وقایع باشند و نسبت‌شان با واقعیت به آن‌ها شأنیت دهد، خود جایگزین حقیقت شده‌اند و در این میان مسئله‌ای که برای رسانه‌ها سمی مهلک و جگرخراش است نگاه کهتری به رسانه در نسبت با سیاست است. رسانه‌ها هیچ‌گاه نباید دست‌نشاندۀ صاحبان ثروت و بازیگران عرصۀ سیاست باشند. باید این گفتۀ کلیدی فلسفۀ هگل را یادآور شد که حقیقت کلیتی یکپارچه است و همۀ اجزای واقعیت در هر عصری پیوندی منسجم دارند و از منطقی واحد پیروی می‌کنند (پیشگفتار پدیدارشناسی روح)، با این تفاوت که در فلسفۀ هگل این منطق، منطقی کاملاً ذهنی است، در حالی که در واقع ذهن سازندۀ واقعیت نیست، بلکه این واقعیت است که ذهن را می‌سازد. بنابراین، نمی‌توانیم بحران رسانه و نقش رسانه در بحران‌ها را از هم تفکیک کنیم، زیرا این دو در فرایندی دیالکتیکی به هم چسبیده‌اند و ریشه در واقعیتی به نام سرمایه دارند.

وقتی خودِ رسانه‌ها به دلیل پیوندشان با پول و قدرت در بحران فراگیر مشروعیت تاریخی قرار دارند، چگونه می‌توانند در بحران‌ها نقشی کلیدی داشته باشند؟ البته منظور نفی کلی رسانه و سیاه‌نمایی نیست، اما حقیقت این است که رسانه‌های غالب موجود در جهان به مرز ورشکستگی فرهنگی نزدیک شده‌اند، زیرا بخشی از فرهنگِ به‌اصطلاح عمومی‌اند و با مناسبات بازار پیوند مستقیم دارند و آنچه در نهایت معیار کار رسانه قرار می‌گیرد سود اقتصادی است. همه‌چیز در چنبرۀ سرگرمی حبس شده است و مدیا رسالت خود را پخش صحنه‌های عجیب و غیرعادی می‌داند. رسانه‌ها بعد از پخش خبر فاجعۀ کشتار مسلمانان در میانمار، موزیک‌ویدئوهای بزن‌بکوب پخش می‌کنند و این خود گواه استدلال است.

 گم شدنِ هدف

رسانه‌ها باید بتوانند در بحران‌ها صدای مردم باشند و نقشی در افزایش هم‌بستگی اجتماعی ایفا کنند. البته ناگفته نماند، شیوۀ کنونی کار آن‌ها شاید برای صاحبان قدرت خوب باشد و نگاه‌ها را از تناقضات سیستم منحرف کند، اما در بحران‌ها نمی‌توانند موجب تخفیف آلام مردم و صدای آن‌ها باشند. این نوع کار رسانه‌ای هدف اساسی خود را گم کرده و پر از اخبار ناگوار درباره بحران‌هاست، البته با چاشنی جشن و پایکوبی، تبلیغات اقتصادی، اخبار سلبریتی‌ها و قس‌علی‌هذا. فقط جذابیت سوژه و ماهیگیری سیاسی است که مهم است، نه پی بردن به اصل ماجرا یا تأثیر عملی بر قدرت. بحران‌ها را باید در یک جهت‌گیری منسجم رسانه‌ای مطرح کرد. کار رسانه‌ای اساساً باید کاری خودجوش و دارای جهت‌های پیشرفته به معنای خروج از ابتذال و انحطاط تاریخی باشد. هدف رسانه اگر دسترسی به ثروت و نام‌ونشان باشد، هیچ‌گونه ارزشی ندارد. آنچه بیان آن را اساسی می‌دانم این مطلب است که رسانه‌ها، در وضعیت فعلی، به‌وضوح به بخشی از کارزار عمومی جهت روح‌زدایی از جامعه بدل شده‌اند. آن‌ها باید هم‌بستگی کلی را بین افراد جامعه، در برابر بحران‌ها، تقویت کنند، وگرنه بحران‌ها همواره وجود داشته‎اند و در آینده نیز با طیفی از بحران‌ها مواجه خواهیم بود.

بی‌هدفی فراگیری که بر رسانه‌ها حاکم شده است باعث شده قدرت آن‌ها برای تأثیرگذاری کم شود. نمونۀ بارزش قتل روزنامه‌نگار معروف عرب، جمال خاشقچی، ستون‌نویس واشینگتن‌پست، است که در روز روشن، کشوری به‌ظاهر محترم و عضو سازمان ملل سلاخی‌اش می‌کند و آب از آب تکان نمی‌خورد. معمای اصلی در این میان هدف رسانه‌هاست که کاملاً گم شده. البته به نظر نمی‌رسد هدف فراتر از انعکاس جاروجنجال‌های مضحک سیاسی و سرآخر تفسیرِ به‌غایت کج‎وکوله از بحران‌ها باشد. واقعیت این است که پیوند‌های اجتماعی که به زندگی ما معنا و ارزش می‌دادند به‌شدت تضعیف شده‌اند. اگر رسانه بتواند نقشی در بازسازی پیوند‌های اجتماعی ایفا کند، به طریق اولی می‌تواند در مدیریت بحران‌ها سهیم باشد، مهم در این بین عملکرد مترقیانۀ رسانه است. زمانی جهت‌گیری رسانه‌ها، در معنای قرن نوزدهمی کلمه، تخریب فئودالیسم بود و همین باعث می‌شد رسانه‌ها انسجامی قابل‌قبول داشته باشند و در بحران‌ها نیز علی‌رغم کمیت پایین نقشی بایسته ایفا کنند. لیکن در دورۀ معاصر انحطاط سرمایه‌داری دامن رسانه‌ها را گرفته و آن‌ها را تبدیل به رسانه‌هایی کرده که به شکلی سرگیجه‌آور دور خود می‌چرخند، در حالی که باید حول اصول انسانی و ضدیت با استثمار سرمایه‌سالاری، سلبریتی‌سالاری و ژن‌سالاری انسجام داشته باشند و جایگاه تاریخی خود را از نو تعریف کنند، که اگر جایگاه تاریخی خود را بازتعریف نکنند، نقش محوری خود را با وجود تمام سلبریتی‌بازی‌ها از دست خواهند داد. رسانه‌ها باید مشخص کنند که رسانۀ مردم‌اند یا از نظام پوسیدۀ سرمایه و فرهنگ مبتذل سلبریتی‌ها دفاع می‌کنند، آیا هدف‌شان خوش‌رقصی برای سرمایه و سیاست است یا در خدمت منافع عمومی جامعه‌اند؟

 جایگزین کُنشگران واقعی

در نهایت، بحران اصلی ما به‌تمامی، بحران سیستم سرمایه‌داری جهانی است و رسانه‌ها با شکل‌دهی به افکار و رفتار عمومی اصلی‌ترین ابزار جریان سرمایه‌داری برای بقای آن بوده‌اند. رسانه‌ها می‌توانند با حفظ استقلال خود نقشی مناسب در بیان و کنترل بحران‌های موجود ایفا کنند، ولی به دلیل درهم‌تنیدگی با سرمایه نمی‌توانند از افق موجود فراتر بروند. البته رسانه‌ها به بحران‌ها توجه می‌کنند و حتی رقابتی نیز بین آن‌ها برای حرفه‎ای بودن و دادن اطلاعات وجود دارد، ولی نفس رسانه و اینکه بیشتر در جهت تجاری‌سازی گام برمی‎دارد، باعث می‎شود نتواند نقشی مستقل از سرمایه ایفا کند. انقیاد رسانه‎ها توسط نظم موجود باعث شده نتوانند از جوهرۀ ابتذال‌آمیز خود فراتر روند، در حالی که ایدئولوژی فاسد سرمایه‎داری جهانی روز‌به‌روز بیشتر انسان‌ها را از یکدیگر دور و فضای کُنشگری بین آن‌ها را تخریب می‌کند و فضای عمومی بیشتر در گرداب سلبریتی‌بازی و تحمیق انسان‌ها فرو می‌رود. سلبریتی‌ها در سرمای طاقت‌فرسای ویرانی امر اجتماعی می‌خواهند نقش روح را برای این جهان بی‌روح بازی کنند. اما آن‌ها نماد دنیایی کم‌عمق و رو به تلاشی‌اند و اگر بخواهیم از اصطلاحات روان‌کاوی استفاده کنیم، رسانه‌های سلبریتی‌زده خود نشانگان بحران‌اند تا اینکه برای بحران‌های موجود راه‌حل باشند.

رسانه‌های سلبریتی‌زده و مناسک تکراری آن‌ها و احساسات تصنعی به‌مثابه پوششی برای نظام سرمایه عمل می‌کنند. در بحران‌ها رسانه‌ها سلبریتی‌ها را بسیج می‌کنند تا جای کُنشگران واقعی را بگیرند. در عصر برده‌داری امپراتوری روم، زمانی که نشانه‌های بحران از هر سو نمایان می‌شد‌، گلادیاتورها را به میدان می‌فرستادند بلکه با سرگرم کردن مردم بحران‌ها را مخفی کنند و زوال خود را به تأخیر بیندازند. در زمانۀ ما نیز بافت قدرت، کارداشیان‌ها و شاخ‌های مجازی را که همان گلادیاتورهای زمانۀ ما هستند، به صحنه می‌آورد تا در نبردهایی فرسایشی موجب تفریح دیگران شوند. رسانه‌ها مانند گلادیاتورهای روم باستان، اغلب به دنبال سرگرم‌سازی و نشان دادن صحنه‌های اعجاب‌آورند. روند افول رسانه‌ها روندی ساختاری و از بعضی جهات موجد پتانسیل‌هایی برای رهاسازی جامعه است. تا زمانی که انسان‌ها منقاد خدای دروغینی به نام پول‌اند و تمام شئونات فرهنگی و سیاسی از آن تبعیت می‌کند، رسانه‌ها نیز هدفی جز پول‌سازی و کسب درآمد نخواهند داشت. افراد رسانه‌ای نیز به‌جای توجه به رسالت اصلی به فکر ارتقای شغلی و مالی خواهند بود و در قیل‌وقال تاجران بازار مکارۀ پول‌پرستی، صدای رسانه‌هایی که به سرمایه‌ای کلان وصل نیستند به گوش کسی نمی‌رسد.

این یادداشت در شماره ۱۰۸ماهنامه مدیریت ارتباطات منتشر شده است.

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://cmmagazine.ir/?p=7246
  • نویسنده : صادق رضایی‌منش
  • منبع : ماهنامه مدیریت ارتباطات

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه